سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امان از دست این مسافت ها و راه های طولانی که باعث میشه آدم از هر کاری خسته بشه.خسته کننده

بعد از سه چهار روزی که تهران بودیم اومدیم قم ولی....خسته کننده

فردا بازم مسافت و جاده ی قم تهران بهم سلام میکنه

باز ای کاش جادش مثل عکسی بود که گذاشتم وایلا اصلا ازش خسته نمی شدم ولی خب.....

جادش مثل کف دست می مونه صاف صاف.

و دوباره چه تلخ چه شیرین چه دوست داشته باشم چه دوست نداشته باشم باید از این جاده عبور کنم برای دیدن عزیزانمتبسم

دوباره باید تحمل کنم دود و سرب تهران فقط به عشق عزیزانی که قراره  ببینمشون یعنی....

فامیل گلممؤدب

پس دوستان لطفا حلال بفرمایید وتا شنبه همه ی  دوستان در پناه حق موفق باشند ایشاالله.

تا شنبه در پناه حق

یاعلیخدانگهدارگل تقدیم شما


 




تاریخ : چهارشنبه 92/6/27 | 11:15 عصر | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر

ای دلربای پرده نشین پرده باز کن

                                                     ما را ز ناز خوب رخان بی نیاز کن

امشب که در سرای دلم یاد زلف توست

                                                   عمر مرا به گوشه ی چشمی دراز کن

مارا فسرده کرد غم دوری رخت

                                               شادم نما و سوز دلی تازه ساز کن

مردم در انتظار طلوع جمال تو

                                             بیرون بیا ز پرده و با غمزه ناز کن

زان جام بی نظر می ات جرعه ام بده

                                               با اشک من وضو  و به خاکم نماز کن

مستم کن و لیاقت ساقی شدن ببخش

                                              ما را به خود تو محرم شبهای راز کن

                  (مخبر)سحر بگفت که ای آفریدگار

                  ما را فدایی رخ آن دلنواز کن

    گل تقدیم شما اللهم عجل الولیک فرجوالعفیة والنصرگل تقدیم شما

                            یاحقخدانگهدارگل تقدیم شما




تاریخ : پنج شنبه 92/6/21 | 9:27 عصر | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر

هو القادر

یکی از روزای آخر بود که رفتیم ناهارمون رو کنا آب بخوریم.بگذریم که نون ناهارمون رو جا گذاشته بودیم وناهار هم کم داشتیم .مؤدب

همون کنار آب یه رستوران بود که روی شیشه اش نوشته بود:نیمرو ، املت ، پیتزا ، همبرگر.

 بابا و مامان رفتن که یه ساندویچی چیزی بگیرن تاماها که سیر نشده بودیم بخوریم.

ولی خوب فروشنده گفت چون هیچ کسی نمیاد غذا بخره ما هم فقط نیمرو داریم و املت،خیلی خنده‌دار

تازه شما هم اولین مشتری ما هستید.خیلی خنده‌دار

تخم مرغم پرسی 4 تومان میداد و ما هم برای اولین بار بود که یه املت(املت که نه تخم مرغ و رب) 8 هزار تومانی خوردیم اونم کنار دریا.خیلی خنده‌دار

اون دوپرس در واقع دوتا تخم مرغ رو هم بین پنج نفر +یک (مامانی جونم) تقسیم کردیم.

ناهار و خوردیم وبعد از چایی خوردن و البته جمع کردن صدف توسط خواهر کوچولوم وسایل جمع کردیم که بریم.

زینب سادات (خواهر بزرگم)رو به همراه چندتا وسیله فرستادیم  که با مامانیم برن سمت ماشین.

که در این فی ما بین یک خانم جوانی مدام جیغ میکشید وکسی رو به نام محسن صدا میکرد.

بلا فاصله بعدش با قایق ویه نفر هم باجت اسکی رفت دنبال آقا محسن.

(خواهر بزرگه ی من یه دوره امدادگری رفته ولی هنوز خانم امدادگرمون کارت نداره)

خلاصه بعد از کلی گشتن قایق و غریق نجاتا با آقا محسن برمیگردن ولی متاسفانه...

آقا محسن رو میذارن توی ساحل و خواهر منم که از قبل داشته خانم ایشون رو دلداری میداده 

،وبا چادرش که تقربا از ماسه ها یادگاری برمیداشت،

به سربازی که اونجا بوده میگه:من یه امدادگرم.

سربازهم آقایون میزنه کنار و میگه خانم دکتر اومده وهمه میرن کنار.

خانم آقا محسنم با شنیدن این خبر آروم میشه.

خواهر جونم هم از آقایی که انگار از فامیلای مصدوم بودند و سی پی آر هم بلد بودند خواست که بعد از سی پی آر تنفس مصنوعی به مصدوم بدند.

بگذریم که این وسطا آقایی شکم بیمار رو فشار میدادعصبانی شدم!

 وخواهرجونم از ترس اینکه روده ومعده ی طرف بیرون نیاد سرشون دادمیزنه که :من یه امدادگرم تو کار من مداخله نکنیدعصبانی شدم!

آقای دخالتکارم رفت یه گوشه و تاآخرش هیچی نگفتپوزخند

چون میخوام سرتون رو در نیارم وقسمت های ...تهوع‌آورنگم که حالتون نامساعد بشه کوتاه ترش میکنم.

خلاصه اورژانسم به سرعت خودش رو میرسونه وخواهرجونی خودم به عنوان امدادگر گزارش کار میده.مدرک داشتن

خواهر جونم:هوشیاری صفر و سی پی آى هم انجام شده ولی سطح هوشیاری هنوز تغییر نکرده.

تکنسین های اورژانس هم  ادامه دهنده ی کار خواهر گلممیشن.

بعد برای دادن شوک الکتریکی مصدوم رو به ماشین منتقل کردن.

شوک اونقدر شدت داشت که ماشین بالا و پایین می شد.

ولی خوب با تمام تلاش های خواهر جونم آخرین خبر فوت غریق بود.گریه‌آور

و یک چیز تعجب آوریعنی چی؟ این بود که:یک آقای شمالی با لهجه ی شما لی شون بالا سر مصدوم

 که در حال سی پی آر شدن بود مدام میگفتن:از بس که خورد.جالب بود 

یعنی چی واقعا؟!یعنی چی؟.

نکته بینو یک نکته مصودم بر اثر غذا خوردن زیاد خفه شدن و فوت کردن نه بر اثر غرق شدن در آبگریه‌آور

ویک نکته فقط به خاطر وجود لباس تونستن مصدوم رو پیدا و از آب در بیارننکته بین

اگرهم که نهگریه‌آوربرای شادی روحشون یک فاتحه و صلوات میفرستیم.گل تقدیم شما

ولی خوب همیشه به خواست واراده و یا حتی معجزه ی الهی امیدی هست

کار خدا هستش دیگه یهو دیدید ایشاالله ایشون توی بیمارستان و یا در بین راه به آغوش خانوادشون برگشته باشن.

و الیته لازم به گفتن یه آفرین و دستت درد نکنه هست برای خواهر جون خودم که همه ی تلاشش روکردآفرینگل تقدیم شما

گل تقدیم شمابِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ /الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ/الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ/مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ/إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ/اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ/ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ/غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَگل تقدیم شما

گل تقدیم شماالّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمگل تقدیم شما

یاحقخدانگهدارگل تقدیم شما




تاریخ : دوشنبه 92/6/18 | 9:58 عصر | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر

یا لطیف

برای ظهورت دلتنگیم بدون اینکه ببینیم و بسنجیم لیاقت مان را.

منتظریم و اغلب فقط جمعه ها وسه شنبه ها برای ظهورت تشنه می شویم.

یک نگاه میکنم به دست نوشته هایی که حاصل کارهای من است.

کارهای شبانه روزی که با آن ها میتوان میزان لیقات انتظار وسرباز بودنت را فهمید.

فقط به سه شنبه ها و جمعه ها که میرسم سفید است و لکه ای درش به چشم نمی خورد.

آرزوی سربازیت را دارم درحالی که لیاقت سربازیت را ندارم.

ای مولای من تا زمان آمدنت یاریم کن برای بهتر شدن.

شاید تا زمان ظهورت لیاقت دیدن و سربازیت را پیداکنم.

خداوندا به این بنده ی کوچکت یاری کن تا از شر شیطان درونش راحت شود و لیاقت سربازی محبوبم را پیدا کنم.

به امید آن روز.

یاحقخدانگهدارگل تقدیم شما



 




تاریخ : جمعه 92/6/15 | 8:14 عصر | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر

شهید شهید

نهال عزتت بر جا ماند

سروده ی دلت بر جا ماند

لاله ی خون تو بر جاماند

فرشته ی خاک وخون

فرشته ی خاکریز وگدال و خون

بهار جاویدت

انقلاب جاویدت

ماندگاری خونت

ماندگاری حرفت

بهشت جاوید،بهشت جاوید

جای توست،جای توست

جای ماندگار توست

دیروز که خونت 

با گلوله های تانک

با تر کش نارنجک

با فلز های بی جان

با خاک های سرد و بی جان

در هم آمیخته شد

خاک سرد و گرم شد

با خون سرخ تو

با نفس های تو

راه ماندگار تو

نام ماندگار تو

شهدا همیشه زنده اند

همیشه این طور بوده است

همیشه،همیشه

همیشه شما زنده اید

عمرتان و حرفتان

راه تان و فکرتان

جاوید وپایدار ماند

جاوید و پایدار ماند

حرفتان و فکرتان پاینده باد.

یاحقخدانگهدارگل تقدیم شما

 


شعر فوق در سال دوم راهنمایی بنده در ساعت1بامداد نوشته شد.

این شعر با همین نام و عنوان در مسابقه ی شعر استان جزء آن دسته شعر هایی که در غیاب نویسنده خوانده می شوند به عنوان شعر اول استان برگیزده شد.





تاریخ : پنج شنبه 92/6/14 | 8:7 عصر | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر
.: Weblog Themes By BlackSkin :.