پدر بزرگ عزیزم سلام.هر گز ندیدمت و صدایت را نشنیدم.
هر گاه دست نوازش پدر بزرگی را بر سر نوه اش میدیدم به حالش غبطه می خوردم و جای خالی تو را در دلم حس می کردم
دلم برایت تنگ می شود بی آن که یک بار برای آرامش دل تنگم ببینمت
همیشه دلتنگ دیدنت هستم و هیچ گاه با دیدن عکست دلتنگی هایم پایان نمی یابد.
پدرم می گوید: اگر بودی خیلی سر به سر ما میگذاشتی و همیشه لبخند را بر روی لبانمان جاری می کردی.
وهمیشه آرزوی سربه سر گذاشتن هایت را ،آرزوی دیدن روی همچون ماهت را ،
و آرزوی دیدن یک لبخند و آغوش گرمت را هر لحظه در دلم تازه نگه می دارم.
دلم به هوایت پر می کشد و تا نا کجا آباد دنیایم برای یافتن یک یادگاری ،یک نشان از شما به پرواز در می آید،
و تنها سوغات این سفر خاطرات دیگران هست با شما، و همیشه این دعای بچه های مسجدت در محله خزانه است که می شود حسن ختام پرواز دلم.
روزی فرا می رسد که با عطش و آرزوی دیدنت در این سالها به دیدارت می آیم.
ای بزرگمرد تاریخ زندگانی من و خانواده ی من دوستت دارم
برای شادی روح مهربانترین پدر بزرگ شهید دنیا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم