دوشنبه ی همین هفته سر کلاس ادبیات بودیم که دبیر عزیزمون که واقعا دوستشون دارم
داشتن آرایه های شعر رستم و اشکبوس رو می گفتن.
وقتی رسیدیم به آرایه ی ایهام نیاز به تدریس شد.
پس از تدریس معلم مون یه خاطره گفتن که واقعا خیلی باهاش خندیدیم
و کلی حال و هوای کلاس عوض شد.
و اما خاطره......
معلم مون گفت که (یه روز به جای یکی از همکارام که نیومده بودن رفتم سر کلاسشون.
«نمی دونم که سوم تجربی بودن یا ریاضی اینو من نمیدونم ولی خانم مون کامل گفتند.»
اون موقع درس 3ادبیات اسمش گاو بود.
من گفتم خب بچه ها کدوم درسین همه باهم گفتن:ما گاویم.
منم خندم گرفته بود دوباره پرسیدم شاید متوجه بشن که چی گفتن
ولی باز گفتن:ما گاویم.
بعد از اینکه کلی بهشون خندیدم گفتم
خوب اگه شما ها گاو باشید که درست نیست من اینجا باشم
پس من برم دیگه شما که گاوید منم که با گاوا کاری ندارم
بعد تازه خودشون متوجه ایهام حرفشون شدن و کلی خندیدن
بعد گفتن نه ما درس گاویم)
شاد باشید
یاحق