سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت سوم بود و ما امتحان تاریخ داشتیم.

بعد از اومدن معلم مان همه با هم از کلاس راهی سایت شدیم .

وقتی به سایت رسیدیم حدود یه نیم ساعتی منتظر نماینده ی کلاس مون بودیم که رفته بود دنبال کلیدسایت.

وقتی اومد رفتیم داخل و باز هم یه نیم ساعتی بیکار بودیم تا دو تا از بچه ها بتونن دیتا رو به کامپیوتر وصل بکنن.

بگذریم که وقتی کامپوتر روشن شد تازه متوجه رمز عبورش شدیم و سه ساعت هم به خاطر رمزمنتظر نماینده ی گلمون شدیم.

بعد از اینکه کلی دست به دست هم دادیم و موفق هم نشدیم مسئول محترم سایت رو خبر کردیم که کامپیوتر رو برامون درست بکنن.

بعد از گذشت از پروسه ی مهم کامپیوتر ما موفق به بحث شیرین تاریخ بپردازیم.

تدریس انجام شد تا رسیدیم به یه اسم خیلی مشکل،در واقع برخورد کردیم به آقایی به نام هُوَ خَشْتَرَه.

من نمی فهمم اسم قحط بود که پدر ایشون روشون گذاشتن.

یعنی مامان بابای  طرف1? هم فکر آینده گان رو نکردنا.

تا ما بیایم این سم رو درست بخونیم کل جد و آبادمون اومد جلوی چشم مون.هر کی یه چیزی می گفت ما هم کلی می خندیدیم:هُوَ خَشَتَرَه،هُوَ خَشَتَرِه،هُوْ خَشِتَرهَ،هُو خَشَتَرَه و ... تا بالاخره شد هُوَ خَشْتَرَه.

باز حالا صد رحمت به اسم باباش جناب فَرْوَرَتْیْشْ.

آخه این اسمه روی این بنده خدا گذاشتین والااااااااا.

یکی از بچه ها گفت:اسم دیگه ای نبود بذارن روی این بنده خدا .

که البته اینم حرفیه والا اینم شد اسم.

خانم مونم در پاسخ بهش گفت:فکر کن مثلاً الان بریم بگیم اسم من هدی است خوب قطعا اونا هم تو اون زمان به اسم تو می خندیدن ولی جالب می شد اگه به جای هُوَخَشْتَرَه

اسمش رو میذاشتن هدی.بامزه میشدا.

بعد از کلی خنده دوباره رفتیم سر تدریس تا زمانی که زنگ نماز خورد.

اون روز رو هیچ وقت یادم نمیره وقتی داشتیم با دو سه تا از بچه ها می رقتیم نماز خونه به دفعه وسط حیاط به یکی می گفتن:هَوَ خَشْتَرَه یا مثلاً هُو خَشْتَرَه.

بعد بچه ها فکر می کردن داریم بهشون فحش میدیم وتا براشون توضیح نمی دادیم نمی ذاشتن بریم.

موفق باشید

 

یاحقخدانگهدارگل تقدیم شما




تاریخ : جمعه 92/7/26 | 11:12 عصر | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر
.: Weblog Themes By BlackSkin :.