شاید تنها دوستی بودی که روی تمام نوشته هام نظارت می کرد و
تهنا دوستی که فصلی از رمانم رو خونده بود و توی نوشتنش کمکم می کرد و اشکالاتش رو می گرفت.
سه شنبه ی هفته ی پیش،همون روزی که تلخ ترین روز زندگی من بود و هست
نمی دونم این متنو مثل متن سفره ی انتظار می خونی یانه ولی
هدی عزیز وقتی شنبه از دوستت سراغت رو گرفتم
فهمیدم که از این مدرسه رفتی انگار تمام غم و غصه های عالم رو روی سر من ریخته باشن
نمیدونم چرا سه شنبه بهم نگفتی که واقعا می خوای بری؟
وقتی دیدم شنبه نیستی تمام آمال و آرزوهام رو کنار گذاشتم.
تنها که نه ولی اصلی ترین امید و پشتکار من برای نوشتن باقی رمانم تو بودی که رفتی.
هدی جان نه تنها یک دوست بلکه هم کلام و هم نشین خوبی هم برای من وهم برای دوستانت بودی.
بعد از رفتن معرفت از مدرسه که بزرگترین و تلخ ترین جدایی از یک دوست صمیمی برام محسوب می شد
رفتن تو خیلی برام سخت بود.
نمی دونم کجایی و داری چی کار میکنی ولی امیدوارم که این متن رو بخونی
چون هر چی فکر کردم دیدم این تنها راهی هستش که می تونم حرفامو باهات بزنم.
راستی یه خبر مهم و یک اتفاق مهم در زندگی من.
دیگه نمی خوام رمانم رو ادامه بدم چون رمان من بدون نظارت وجود و نظارت تو اصلاٌ به درد نمی خوره.
فقط با این امید نوشتم که بیای و بخونی
شاید این بار حداقل موفق به خداحافظی شدیم
هر جا که هستی بهترین ها رو برات آرزومندم.
مشتاق دیدار تو کسی که تنها امید نوشتنش بودی
موفق باشی هدی جان
دست حق به همراهت
یاحق