تازه حرف نون رو یاد گرفته بودیم
برای همین مدرسه بردمون نانوایی تا با طریقه ی پخت نان هم آشنا بشیم
که ای کاش نمی برد
وقتی برگشتیم 20دقیقه مونده بود به زنگ خونه.
برای همین ما هم توی کلاس بیکار بودیم.
کل14تا دانش آموز نوپای دبستان امام هادی(ع)با هم قرار گذاشتیم که فردا با نانی که خودمون درست کردیم بیایم مدرسه
و بگذریم که بقیه درست نکردن و فقط من بودم که از بچگی عاشق این جور کارا بودم
برام مثل قالی بافی و کشاورزی و دامداری شیرین بود
خلاصه ما رفتیم خونه وتا ساعت3/4 جیک نزدیم مثل بچه های خوب
اینقد صحبت نکردن توی اون سن و سال برام سخت بود.
وقتی همه خوابیدند و بابام هم مشغول انجام کارای خودش بود بی سروصدا رفتم به سمت آشپزخونه
بعد یه کیسه آرد توی یخچال بود که اونو ورداشتم به عنوان آرد نان
در مرحله ی دوم یک بشقاب ملامین که فکر نکنم دیگه باشه برداشتیم برای ریخت آردا
و در مرحله سوم تا اومدیم آب رو بریزیم روی آردا پدر از راه رسیدن
فاطمه سادات داری چی کار میکنی؟اینا رو برای چی ورداشتی؟!
وبعد من هم مثل دخترای خوب همه چیز رو توضیح دادم
بابام اینقدر به دخترش افتخار کرد
بعد برام توضیح دادش که:بچه جون آدم با آرد برنج که نون درست نمی کنه اون آردش فرق داره این مال یه کار دیگه ست
و من هم گفتم:خوب من خودم دیدم که اونا هم با همین چیزا نان درست می کردن.
بعد هم بابام گفت که خب حداقل با یکم آرد امتحان کن
و من هم گوش ندادم
خلاصه بعد از سه ساعت کار کردن با خمیری که با آرد برنج درست شده بود خسته و وارفته رفتم پیش بابام
ـ:بابا نشد راست گفتید یا این آردای لوسسسسسسس نمیشه کاری کرد
بعد هم بابام یه همچین قیافه ای پیدا کردن
تابستون که داشتم از خرابکاری های بچگیم برای خواهر کوچیکم می گفتم یه چیزی گفت که واقعا حرفش حق بود
گفت:به قول این فیروز تو اون موقع بچه بودی فقط بلد بودی فنپض در کنی و بلدم بلدم کنی
خلاصه که بله اینم از کودکی پر شیطنت من
موفق باشید
درپناه حق
یاحق